عضو شوید
عضویت سریع
بیشتر راجع به چی مطلب بزاریم؟
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 17 بازدید دیروز : 0 بازدید هفته : 18 بازدید ماه : 18 بازدید کل : 289 تعداد مطالب : 5 تعداد نظرات : 12 تعداد آنلاین : 1
كد ماوس
سلام دوستای گلم یه چند وقتی به دلیل یه سری مشکلات نبودیم ولی از این به بعد دیگه همیشه هستیم .
الانم یه داستان ایمو خیلی خیلی قشنگ براتون میزارم یکم طولانیه ولی خیل قشنگه حتما بخونید
///------------------------///
ه زمستون سرد سرد یخ های ترک خورده ، ماهی های منتظر ،
مردم سردر گریبان ، سکوتی تیز ، قندیل های گریون
اینا رو یادت میاد ؟!
من بودم .. تو بودی .. یه چیز گرم هم بود ، یه چیز شیرین
چیزی که تو این بیداد منجمد شده انقلاب کرد ، اسمش رو گذاشته
بودم عشق !!
ع ش ق ؛ چه وازه غریبی ... یادته دوتایی رفتیم نشستیم زیر اون
درخت که از پنجره اتاقم دید داشت ، حرف زدیم کلی خندیدیم
میخواستیم برگردیم که گفتی میخوام یه کاری کنم ، نگاه کنجکاوم
رو یادت میاد !؟ دو تا قلب کشیدی .. چسبیده به هم ، بازم اون چیز
گرم گرم تر و گرمتر شد ...
بازم رفتیم زیر اون درخت بازم خندیدیم بازم شعر خوندیم بازم
یادگاری نوشتیم
بازم رفتیم بازم خوندیم بازم یادگاری نوشتیم
بازم بازم بازم
بازم یادگاری نوشتیم ...
یادته این آخریا یه جوری شده بودی ! دیگه نمی خندیدی فقط تو
سکوت مینشستیم و رو پیکره خاطرات من یه خط میکشیدیم
اینم برای من شیرین بود ، چون بازم با تو بودم
اما من مغرور نفهمیدم که از تکرار من خسته ای !
تکرار من ! خسته شده بودی ..
خجالت میکشم از تو چون حرفت رو نفهمیدم .. چون خودم رو زدم به
در و دیوار .. چون نمی خواستم باور کنم میخوای بری
چون نمیخواستم باور کنم دیگه برات تموم شدم ؛ تموم شدم ! برای
تو ...
خجالت میکشم از اون خیابون ، خیابونی که هیچ وقت یادش نمیره
چطور جلو پات زانو زدم .. ضجه زدم ..
اون دیوارا همشون بهم پوزخند میزنن ... تابلو ها تحقیرم میکنن ...
درختا روشون رو ازم برمیگردونن
خجالت میکشم از عشق ... چقد خوارش کردم ...!
یادت میاد چطور گذاشتی رفتی .. چطور داد زدم چطور اعتنا
نکردی ...
رفتــــی !
اما امشب بیا ! خواسته زیادی ندارم ... فقط بیا زیر همون درخت که
پر از خاطرات خط خورده اس بایست و تماشا کن
میخوام برم .. تو تنها رفتی ! اما دوس دارم برای آخرین بار ببینمت
آخرین بار .. سر ساعت 9 ؛ قوطی قرص های این قلب بی قرار که سبک تر شد
منم کم کم سبک میشم .. کم کم تموم خاطراتم محو میشن .. کم
کم تو از یادم میری
تو ! تموم خاطراتم با تو شروع میشه ... امشب میخوام با تو
تمومشون کنم
یادت نره ! بیا تا ببینی چطور به دامن سیاهی کوچ میکنم ..
الان ساعت 9 شده هنوز این نامه رو پست نکردم ، شاید
سوزوندمش ... نمیخوام ناراحتت کنم
دلم گرفته ... خیلی
وقت رفتنه .. میروم اما اینبار تنها
خداحافظ اینا دارن چی میگن ... میگن تو رفتی ، میگن تنهام گذاشتی ... میگن
زودتر از من رفتی !
نمی خواستم اینطور شه ... نه ! نباید اینطور میشد
من دوست داشتم خیلی خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو کنی ...
رفتم چون میخواستم فراموشم کنی ! من بیمارم قرار بود آخر این
هفته همه رخت سیاه به تن کنن
ولی تو ...
چرا اینکار رو کردی ، چرا از من زودتر رفتی
اما خیلی زود میام پیشت ! میبخشی منو آره !؟
یه کلمه بگو .. بازم که سردت شده ، باهام قهری .. چرا حرف
نمیزنی !؟
نمی خوای تو چشمام نگاه کنی !؟
آره اینجا سرده ... میخوان ببرنت یه جای گرم ... یه جای قشنگ که
لایقشی ... یه جای سبز
دارن میبرنت .. خداحافظ
این ماشین داره میاد منو ببره پیشت داره بهم نزدیک میشه چه
نوری ! مثله یه معجزه ... نورش چشمام رو میزنه . . . - سلام -سلام خوش اومدی ...!
کد را وارد نمایید:
تبادل لینک هوشمند سلام...اگه می خوایی ادرس وبلاگت تو وبلاگ ما باشه لطفا شما اول ما را با عنوان EMO تو وبلاگت لینک کن بعد ادرس خودتو بذار تا لینک شی..اگه اول ما رالینک نکنی نمی تونی ادرس تو ثبت کنی.بای بای
RSS